[شعر]

ساخت وبلاگ
حس می‌کنم شاید بدحالیِ این روزهایم حاصل میل من به مختصر کردن و قاب گرفتن باشد. از شب تنها ستاره‌ها را دیدن و تنها ستاره‌ها را خواستن. امّا ندیدنِ سیاهیِ شب خسته‌ات می‌کند. سخت‌ات می‌کند. تو تنها ستاره‌ می‌خواهی امّا آسوده نمی‌شوی. شب و ستاره به هم ت [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 236 تاريخ : شنبه 23 ارديبهشت 1396 ساعت: 2:30

شخصی یکی از ولگردان شهر ما را دیده بود که در دل سرمای یخ بندان فقط با یک پیراهن ساده پرسه می زد، و با این حال همان قدر شاد و سرخوش بود که مردی خود را تا بناگوش با لباس های گرم می پوشاند. مرد از او پرسید چگونه می تواند این چنین طاقت بیاورد؟ او پاسخ دا [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 266 تاريخ : پنجشنبه 21 ارديبهشت 1396 ساعت: 19:59

ز ترکان پریچهره یکی را دوست تر دارم که از بیداد گیسویش دل خون چشم تر دارم اگرچه کوه بودم من کنون در بوته ی هجران ز پیچ و تاب موی او دلی زیر و زبر دارم ز دوری جان به جان آمد دل و جان در فغان آمد کنون تا از در آید جان نگه دائم به در دارم خیالی نو م [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 239 تاريخ : پنجشنبه 21 ارديبهشت 1396 ساعت: 19:59

۱ آویخته بر چوب لباسی این پیرهن کجای سفر مانده؟ ۲ یک چشمش به کوه یک چشمش به دریا رودخانه امّا به دریا می ریخت ۳ نگاه ام افتاد به سایه ام در دست چپش عصایی بود ۴ دیگر این آینه دریا نیست دیواری ست فقط که صیقلش داده اند ۵ نشسته بودند بر نیمکتی هردو غ [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 239 تاريخ : پنجشنبه 21 ارديبهشت 1396 ساعت: 19:59


و رسیدند به آن دشت جادو. و چوپان گله را از در دشت گذرداد. در گستره ی دشت، گوسفندان یکی یکی از زمین جدا شدند. معلق در هوا-چون کلمات- پرواز می کردند و در آسمان گرم جست و خیز بودند.

چوپان بر زمین ایستاده بود. گریه کنان به گلایه گفت «امّا من این ها را از کوره راه ها گذر دادم و تا این جا آوردم شان» و صدایش در صدای بع بع گوسفندان گم شد.

[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 220 تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1396 ساعت: 12:41

درخت خشک

در آرزوی بهار بود

امّا درختان سبز

در آرزوی چه بودند؟

[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 248 تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1396 ساعت: 12:41

مانند امر مقدّس، چیزهای پوچ نیز ما را از این که درباره شان سخن بگوییم بر حذر می دارند. اولی از آن می ترسد که رازش آشکار شود دومی از آن که دروغش بر ملا.

از این رو در زبان تو نوعی کرختی و تنبلی ایجاد می کند.

هر دو تو را از غذا خوردن باز می دارند. اولی روزه دارت می کند، دومی کم اشتها.

[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 224 تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1396 ساعت: 12:41

شعر از روسل ادسون ترجمه عرفان پاپری دیانت یکبار بچه ای دو برگ کوچک پیدا کرد. برگ ها را به خودش چسباند و آمد داخل خانه. به پدر و مادرش گفت: «من درخت شده ام.» آن ها گفتند: «هی برو داخل حیاط. این جا در اتاق پذیرایی رشد نکن. ریشه هایت فرش را سوراخ می کنند.» بچه گفت: «داشتم شوخی می کردم.  درخت نیستم. [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 223 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1396 ساعت: 3:48

۱ از چراغ روشن چهره ای_ لجوج می تابید در اتاق خاموش اش کردم. ۲ دری باز شد به خواب تو آن شب سراسیمه دنبال صورت مردی می گشتم که فرومی ریخت [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 258 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1396 ساعت: 3:48

مشق ستاره بودن می کند

هرشب

آب دریاچه

را که سوگند داده بود؟

به چه؟

[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 217 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1396 ساعت: 3:48